۱۳۸۹ بهمن ۱۷, یکشنبه

میمون ها

این متن برام جالب اومد گفتم برای دوستان هم شاید خالی از لطف نباشه...

در جائی خواندم که: بومیان آمازون روش جالبی برای شکار میمون دارند بدینصورت که نارگیل را از دو طرف سوراخ می کنند، یک طرف کوچک تر در حدی که بتوانند یک طناب را از آن عبور دهند و یک طرف کمی درشت تر در حدی که دست یک میمون به زور از آن رد شود.
از طرف کوچک تر طنابی که انتهایش را گره زده اند رد می کنند و بعد طناب را به تنه درخت می بندند تا اینطوری میمون نتواند جر بزند و نارگیل را با خودش ببرد. سپس توی نارگیل خالی شده چند تا سنگریزه می اندازند و چند بار تکانش می دهند تا صدایش خوب در جنگل بپیچد ...

تله آماده است.

میمون ها که شهوت کنجکاوی دیوانه شان کرده تا ببینند این چیست که این جوری صدا می دهد، می آیند و دستشان را می کنند توی نارگیل و سنگریزه ها را توی مشتشان می گیرند تا بیرونشان بیاورند، اما مشت بسته شان از سوراخ رد نمی شود. میمون ها اگر فقط مشتشان را باز کنند و از سنگریزه های بی ارزش دل بکنند، آزاد می شوند ولی به هیچ قیمتی حاضر نیستند چیزی را که بدست آورده اند از دست بدهند. آن قدر تقلا می کنند و خودشان را به زمین و آسمان می زنند که فردا وقتی صیاد می آید بدن های بی حالشان را
به راحتی (عین آب خوردن) جمع می کند و توی قفس می اندازد.

این میمون ها چند خاصیت جالب دیگر هم دارند. اولا وقتی می بینند یک هم نوعشان گیر کرده و دارد جیغ و ویغ می کند باز هم برای کنجکاوی می روند سراغ نارگیل بغلی و چند دقیقه بعد خودشان هم در حال جیغ و ویغ اند. ثانیا بومی ها اگر میمونی اضافه بر تعداد مورد نیازشان گیر افتاده باشد، آزادش می کنند اما وقتی فردا دوباره برای شکار می آیند باز همین میمون ها گیر می افتند و جیغ و ویغشان در می آید. این داستان قرن هاست که در جریان است! اما حق ندارید فکر کنید که این میمون ها از خنگیشان است که هر روزه توی این دام ها می افتند، اتفاقا خیلی هم ادعای هوش و استعدادشان می شود.

اگر خوب فکر کنیم ... آیا دور و بر خود ما پر از نارگیل های سوراخ داری نیست که صدای تلق و تولوق جذابشان از شدت وسوسه دیوانه مان می کند؟ آیا دستمان را به خاطر بسیاری از چیزهایی که حقیقتا نمی دانیم ارزشی دارند یا نه، چندین و چند بار در هر مدخل سوئی داخل نمی کنیم؟ آیا دستمان جاهایی گیر نیست که به خاطرش از صبح تا شب جیغ و ویغ می کنیم و خودمان را به زمین و آسمان می کوبیم؛ در حالی که فقط کافی است از یک سری چیزها دل بکنیم و برویم خوش و شاد روی درخت ها، بی دغدغه این جور چیزها، تاب
بازیمان را بکنیم؟ آیا صدای جیغ و ویغ مذبوحانه اکثر دور و بری هایمان که
خودشان را اسیر کرده اند را نمی شنویم؟

آیا ...؟

۱۳۸۹ آبان ۵, چهارشنبه

جواب خدا

باورتون نمی شه هنوز حرف از دهنم بیرون نرفته خدا به نشانه استجاب به من نشون داد که "ان مع العسر یسرا" یعنی بعد از هر سختی آسانی است ... خدایا چرا ما تو را که به این نزدیکی هستی به آسانی فراموش می کنیم و تو سختی یادت می افتیم!!

۱۳۸۹ آبان ۲, یکشنبه

خواستن

بعضی وقتها آدم یادش میره که همه چیز رو باید از خدا خواست منم یادم رفته بود که الان یادم امد

خدایا ...

نمونه ای از برچسب زدن

این جوک رو امروز خوندم برام جالب بود:
مردی دارد در پارک مرکزی شهر نیویورک قدم میزند که ناگهان میبیند سگی به دختر بچه ای حمله کرده است مرد به طرف انها میدود و با سگ درگیر میشود . سرانجام سگ را میکشد و زندگی دختربچه ای را نجات میدهد پلیسی که صحنه را دیده بود به سمت انها می اید و میگوید:"تو یک قهرمانی"

فردا در روزنامه ها می نویسند :
یک نیویورکی شجاع جان دختر بچه ای را نجات داد
اما ان مرد می گوید: من نیوریورکی نیستم
پس روزنامه های صبح می نویسند:
امریکایی شجاع جان دختر بچه ای را نجات داد .
ان مرد دوباره میگوید: من امریکایی نیستم
از او میپرسند :خب پس تو کجایی هستی
"من ایرانی هستم "
فردای ان روز روزنامه ها این طور می نویسند :
یک تند روی مسلمان سگ بی گناه امریکایی را کشت
دقت کردید نجات یک انسان اهمیت نداشت کی بودن مهم بود!

۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه

200 میلیون تومان

امروز با آب و تاب زیاد داشتم برای دوستم از به دست آوردن حداقل دویست میلیون تومان در سال آینده صحبت می کردم! و "من" قراره 200000000 تومان پول بدست آورم!

البته اینکه 200000000 تومان پول داشته باشم اشکالی نداره ولی این حس خاصی که به من دست می ده اشکال داره!!

۱۳۸۹ شهریور ۱۶, سه‌شنبه

فقر




گاهی اوقات احساس می کنم خیلی فقیرم و محتاج به توجه دیگرانم و اگر توجه از من کم بشه حالم خیلی بد می شه!

آقا خانم من توجه می خوام!!

یادمه اگر توجه نباشه چیزی از معنی زندگی هم نمی مونه!!!

ما وقتی بچه بودبم و بر خلاف خواسته دیگران کاری انجام می دادیم زود اطرافیان به ما می گفتند دیگه این کار رو نکن وگر نه دیگه دوستت نداریم.

آره یادم هست وقتی به من می گفتند دیگه دوستت نداریم چقدر گریه می کردم...

حتی در بزرگ سالی که الان هستم گاهی اوقات وقتی به من گفته می شود دیگه دوستت ندارم چقدر ناراحت می شوم و اگر عیب نبود مرد گریه کنه، یک دل سیر گریه می کردم!!!

چقدر فقیریم و همش گدایی دوست داشتن کسی بودن احترام و... می کنیم