امروز با آب و تاب زیاد داشتم برای دوستم از به دست آوردن حداقل دویست میلیون تومان در سال آینده صحبت می کردم! و "من" قراره 200000000 تومان پول بدست آورم!
البته اینکه 200000000 تومان پول داشته باشم اشکالی نداره ولی این حس خاصی که به من دست می ده اشکال داره!!
گاهی اوقات احساس می کنم خیلی فقیرم و محتاج به توجه دیگرانم و اگر توجه از من کم بشه حالم خیلی بد می شه!
آقا خانم من توجه می خوام!!
یادمه اگر توجه نباشه چیزی از معنی زندگی هم نمی مونه!!!
ما وقتی بچه بودبم و بر خلاف خواسته دیگران کاری انجام می دادیم زود اطرافیان به ما می گفتند دیگه این کار رو نکن وگر نه دیگه دوستت نداریم.
آره یادم هست وقتی به من می گفتند دیگه دوستت نداریم چقدر گریه می کردم...
حتی در بزرگ سالی که الان هستم گاهی اوقات وقتی به من گفته می شود دیگه دوستت ندارم چقدر ناراحت می شوم و اگر عیب نبود مرد گریه کنه، یک دل سیر گریه می کردم!!!
چقدر فقیریم و همش گدایی دوست داشتن کسی بودن احترام و... می کنیم
یکی می ره دکتر می گه من شبا خواب می بینم با خرا فوتبال بازی می کنم. دکتر می گه بیا این قرصا رو بخور می گه: می شه از فردا بخورم امشب فیناله!
خنده دار بود نه جالب اینه که ما هم مثل این بابا هستیم و انقدر با فکرامون بازی می کنیم که به فینال می رسیم و دست از این بازی ها ذهنی بر نمی داریم و گاهی اوقات انقدر غرق این بازی ذهنی می شویم که جای واقعیت و تخیل رو عوض می کنیم و حالا فکر کنید در این بازی ذهنی تیم مورد علاقمون بازی فینال رو هم ببازه!!!
چقدر روابط خانواده ها و دوستی ها سر این بازی های ذهنی و تصورات ساختگی خراب شده اند و چقدر ...
چقدر خنده داره که ما هم عملا در گیر این موضوع هستیم و خودمون رو مبرا می دونیم کمی جور دیگر به خودمون نگاه کنیم!